ولی یوسفی –کارشناس علوم اجتماعی

اکنون می پرسیم که «عزت مسلمین چیست» به چه معناست و انحطاط آنها به کدام معنا؟ و نیز علل این عزت یا انحطاط کدام است؟ وقتی از «مسلمین» سخن می گوییم مسلمین را به اعتبار دین داشتن و التزام و اعتقادشان به اسلام در نظر می گیریم.
مسلمانان حیثیات بسیاری دارند، اما آن حیثیت که میان جمیع مسلمانان یا ملیت ها و نژادها و زبان ها و تاریخ های مختلف مشترک است، همان حیثیت اسلامیت است و آنچه تاریخ آنان را رقم می زند و برای آنان عزت یا ذلت می آورد همین حیثیت اسلامیت است، بزرگانی هم که در طول تاریخ فرهنگ بروز و ظهور کرده اند، و به دلیل انتسابشان به اسلام و اسلامیت مورد توجه مسلمانان قرار گرفته اند و مصلحان و رهبران کاربر بیداری اسلام بوده اند از جمله سید جمال الدین افغانی- محمد عبده- رشید رضا، حسن البنا و . . . حلقه های زرین و تحت عنوان تاریخ سازان امت اسلامی به عنوان مصلحانی مسلمان در بیداری اسلامی نقش سازنده ای ایفا کرده اند.

شکی نیست که مسلمین روزگاری عزیزتر از آن بوده اند که اینک هستند و در روزگار حاضر از اوج عزت فرو افتاده اند و دست خوش انحطاط و عقب ماندگی شده اند هیچ عاقل بصیری در این امر شبهه ندارد مگر پاره ای از کژاندیشان که دنیا را وارونه می بینند و معنای عزت و ذلت را به درستی نمی دانند و جایگاه منزلت خود را در این عالم نمی شناسند.

عموم خردمندان و بصیران وقوف و اذعان دارند که روزگاری «تمدن اسلامی» خلق عظیمی را در ظل خود گرد آورده بود و روحیه مهاجم داشت و از رویارویی با فرهنگها دیگر نمی هراسید، بلکه مهاجمان را در هاضمه قوی خود می بلعید و هضم می کرد و آنان را به رنگ و صبعه خود درمی آورد.

«تمدن اسلامی» تمدنی بود که علما و نویسندگان و صنعتگران و فیلسوفان و ادیبان مصلحان و عارفانی بزرگ پرورده بود و سفره ای بود که جهانیان بر سرآن می نشستند و از آن توقع نعمت و بهره وری مادی و معنوی داشتند. اما امروز آن تمدن با آن کلیت و عظمت و در آن منزلت تاریخی وجود خارجی ندارد و حوادث روزگار آن را از هم فرو پاشیده است.

در جامعه اسلامی تفرق انشقاقی و انفصالی رخ داده است و میانشان نزاع و مشاجره ای در گرفته است و در اندیشه شان چنان ضعف و انحطاطی پدید آمده است که آنان را هزاران فرسنگ از عزت و رونق پیشین دور کرده است.

علت و سبب این تحول وضعیت هر چه باشد، اصل مسئله قابل انکار نیست، و لذا با خود تعارف کردن و به خود دروغ و تملق فروختن و حقیقت را نادیده گرفتن یا وارونه جلوه دادن شرط خردمندی نیست.

عموم کسانی که این انحطاط را مشاهده کرده اند و نتوانستند بی دردانه از کنار آن بگذرند و به فکر چاره جویی برآمدند، عامل این انحطاط را در همان چیزی یافتند که عزیزترین محبوب نزد مسلمانان بود: یعنی همان دیانت و البته تشخیص بدون شک بسیار درست از آب درآمد حقیقتاً همان چیزی که زمانی برای مسلمین عزت آورد امروزه ذلت آورد. اگر بناست که این انحطاط دوباره به عزت و رونق بدل شود، باید دوباره به همان عامل باز نگریست و چاره و راه حل را از همان مخزن باز جست.

انسان همواره از جانب محبوبش ضربه پذیر است، چرا که محبت، غفلت آور هم هست و این غفلت آدمی را از پیرایش، شستشو و اصلاح مستمر آن امر محبوب باز می دارد. چیزی که واجد نیروی عظیمی است که به دلیل ان نیرو می تواند جهش های عظیم پدید آورد، به همان دلیل این قابلیت را هم دارد که با پذیرفتن کمترین آسیب و آفتی در جهت معکوس سیر کند و به ذخیره عظیمی در جهت انحطاط بدل شود.

بنابراین کسانی که در تعلیل این انحطاط بر عوامل بیگانه نظر و تأکید بیشتری ورزیدند و در پی تبرئه کردن خود برآمدند و پنداشتند که نمی بایست عیب را بر دینداری و فهم دینی نهاد و باید بیشتر تقصیر و مسئولیت را متوجه دشمنان و بیگانگان و راهزنان و بدخواهان دانست، و این هم تشخیص صائب صحیحی نداشتند.

بدون شک اگر بیرونیان تأثیر سوئی در این مجموعه داشته اند و در راهزنی خود کامیاب افتاده اند به علت آن بوده است که در درون زمینه مناسبی برای ضربه زدن آنها وجود داشته است. اگر این زمینه، قابلیت درونی نبود راهزنی راهزنان راه به جایی نمی برد و این مجموعه از آفات آنان ایمن می ماندند و می توانستند در برابر آنها واکنش مناسب نشان دهند، بلکه یک نظام گاه از ضربه دشمنان قوی تر هم می شود و از این راه می‌تواند به خود آید، پاره ای از پارگی ها را رفو کند و مواضع آسیب پذیر و آفت بردار خود را بهتر بشناسد و تدارک کند.

خداوند برای آدمیان کتابی فرستاد که در آن ریسمان و حبل متین وجود دارد و عملاً باید به آن چنگ زد اگر کسی خودش نخواهد عزم را جزم نکند برای او هیچ تأثیری ندارد. «واعتصموا بحبل الله جمیعاً و لا تفرقوا» (آل عمران103)

کسی که جهت دار و هدفمند است می تواند از این ریسمان الهی استفاده نیکو ببرد انسان با تقوا می تواند از این رسن بهره جوید. و از چاه نجات یابد و ابزاری و آلتی است برای بالا رفتن از نردبان ترقی. نردبان هم همین وصف را دارد «راه» «صراط» «سبیل» تعبیراتی از این قبیل نیز در باب شریعت به کار رفته اند همین وصف را دارند جاده دو سویه است: نردبان چیزی است که هم می تواند آدمی با آن بر بالای بام برود یا از بام پایین بیاید چراغ روشن یا سراج منیر هم در وصف قرآن و شریعت آمده است یعنی چراغ هم بدی ها را روشن می کند و هم نیکی ها را، هم پلیدی را به آدمی می نمایاند و هم زیبایی ها و پاکی ها را. فقط برای نمایان خوبی ها و پاکی ها نیست دین ترازو و میزان است.

با ترازو می توان همه نوع کار را توزین کرد هم پلید را هم پاک را، هم می توان عدالت ورزید و هم کم فروشی و اجحاف کرد. عموم مصارف قرآنی نیز مؤید این استنباط اند. البته در قرآن اسماء و تعابیر دیگری هم هست مانند اینکه قرآن شفا هم هست، مبارک هم هست و هدایت هم هست ولی شفاست برای مؤمنین، هدایت است برای متقین، نور است برای آنان که تابع رضوان خداوندند نه هر کسی: «قد جاءکم من الله نور و کتاب مبین یهدی به الله من التبع رضوانه سبل السلام» (مائده، 15-16)

قرآن منذر است اما برای اهل خشیت.

«انما تنذر من اتبع الذکر و خشی الرحمن بالغیب فبشره بمغفره و اجر کریم» (یس، 11) اندرز تو در کسانی مؤثر می افتد که از خداوند می ترسند نه در کسانی که اهل این معنا نیستند چون (بقره، 46) کسانی هستند که اندرزشان بکنی یا نکنی برایشان یکسان است ایمان نخواهند آورد. بنابراین دین و کتاب الهی مبارک است، شفا و داروست اما برای کسی که بخواهد و بتواند از این ریسمان و ترازو و دارو استفاده نیکو ببرد.

از علی میراث داری ذوالفقار

بازوی شیر خدا هستت بیار

(مثنوی دفتر پنجم بیت 2502)

چنان نیست که ذوالفقار بران به دست هر کس افتاد همان کار را بکند که در دست حضرت علی (ع) می کرد.

مولوی گفت:

زانکه از قرآن بسی گمره شدند

زان رسن قومی درون چه شدند

مر رسن را نیست جرمی ای عنود

چون تو را سودای سر بالا نبود

(مثنوی دفتر سوم، ابیات 4210 و 4209)

بنابراین آنچه بر استفاده از رسن مقدم است، سودای سر بالا داشتن است. اگر کسی سودای سر بالا داشت، رسن به کار او می آید و او را از چاه نجات می دهد و اگر سودای سر به پایین داشت در بن چاه اسیر و زندانی خواهد شد. این در مقام عمل یک ریسمان است. به طور اخص بر این معنا تأکید می ورزیم که ریسمان بودن به سودایی حاجب دارد که مقدم بر استفاده از ریسمان است و به استفاده از آن جهت می بخشد. به قول مولانا:

بال بازان را سوی سلطان برد

بال زاغان را به گورستان برد

(مثنوی دفتر ششم بیت 1444)

یعنی زاغی و بازی مقدم بر بال و پر داشتن است و نه بال و پر، که خصلت زاغی و بازی است که بستان یا گورستان را نصیب پرنده می کند.

شرط حسن بهره برداری از این مکتب داشتن تقوا و نداشتن زیغ است. تشبیه قرآنی دین و کتاب خداوند به ریسمان و چراغ و ترازو و . . . مفهوم دیگری به ما می آموزد و آن نکته این است که از خود این اسباب و لغات هم به دو گونه می توان بهره جست: یکی بیان کردن علم ریسمان شناسی، یا چراغ شناسی و ترازو شناسی و . . . و دیگری به دست گرفتن آن برای استفاده و تشخیص نیک و بد از آن.

شما می توانید در ته چاه لابراتور ریسمان شناسی دایر کنید و این علم ریسمان شناسی را مایه سرگرمی برای کسب معلومات و اطلاعات جدید قرار دهید و حتی این معلومات را دستمایه تفاخر و مباهات نمایید. اما در اینجا معطل و مهمل مانده است، فایده‌ای که می‌توان از این شیء در جهت رهایی و نجات از چاه برد.

دین خداوند هم عیناً می تواند مورد چنین معامله ای قرار گیرد. دین می تواند دستمایه تحقیق محققان و تکلم ورزی متکلمان و گشودن عقده های سخت بر کیسه های تهی گردد و سالها و قرن ها موضوعی برای پژوهش و بحث و نزاع و تکفیر و تفسیق و فرقه فرقه شدن باشد این هم در کلمه علم ریسمان شناسی است.

اما بهره جستن دقیق و درست از این ریسمان این نیست، بلکه رستگاری و رهایی جستن از بن چاه است. درست مثل کسی که نسخه شناس کتاب کیمیای سعادت باشد و بداند چه نسخه هایی از آن، متعلق چه قرنی در کدام کتابخانه های دنیا وجود دارد اما یک بار هم احوال خود را بدان کتاب عرضه نکرده باشد تا حس وجودش به کیمیای سحر انگیز آن زر شود. و باز مثل آن کس که کتاب را بالش کند و زیر سر نهد:

گرچه مقصود از کتاب آن فن بود

گر تواش بالش کنی هم می شود

لیک از این مقصود این بالش نبود

علم بود و دانش و ارشاد سود

(مثنوی، دفتر سوم ابیات 29891 و 3990)

قرآن بی حرف و سخن نیست، و سخن خود را با کسانی در میان می گذارد که در حضور او بنشینند و از او بپرسند. کسانی که پرسشی ندارند یا نمی دانند از او چه می خواهند و در او از کجا نظر می کنند، از او بهره کمتری می یابند.

ما در برابر «شریعت» همان وضع را داریم که در برابر «طبیعت» پاره ای از عالمان و فیلسوفان علوم طبیعی بدرستی درباره طبیعت گفته اند که انسان برای شناخت طبیعت باید سؤالاتی را در برابر آن بنهد تا پاسخ طبیعت را درباره آنها بشنود.

مگر همه آدمیان یکسان با طبیعت روبرو نمی شوند؟ و مگر باران و ابر و آفتاب و خاک و . . . در برابر همه یکسان قرار ندارند. پس چرا همگان دانشمند نیستند و به قوانین طبیعت وقوف ندارند؟ «صرف نگاه کردن به زمین کسی مهندس زمین شناسی نخواهد بود ولی» قوانین طبیعت را کسی می فهمد و صدای او را می شنود که با تکیه بر مبانی و روشهای معین، در برابر آن پرسشی نهاده باشد، با او وارد گفتگو شده باشد و برای شنیدن سخنان او گوشی شنوا داشته باشد.

این امر عیناً در باب شریعت هم صادق است. برای استخراج کنوز و گوهرهای مکنون در دل طبیعت و شریعت و تاریخ، باید دست به حفاری این سه منبع معرفت آموز گشود. بدون این حفاری و کوشش و دست ورزی و تصرف به جایی نخواهیم رسید.

مطابق تحلیلی که عرضه کردیم می توانیم دریابیم که چرا این دین عزت آفرین از وقتی به بعد مایه انحطاط مسلمین شد. علتش مختصراً این بود که مسلمین ابتدا سودای دیگر یافتند و سپس دین را دستمایه توجیه وضع خود و ابزار رسیدن به هواهای تازه خود کردند و همین سبب شد تا هم فهم عزیزانم از دین بدل به فهم ذلیلانه شود و هم این فهم ذلیلانه توجیه گر ذلت و تقویت کننده آنها باشد.

طرح پرسشی مطلب را روشن تر خواهد کرد: آیا مسلمین از وقتی که دین را بد فهمیدند دچار انحطاط شدند، یا وقتی که دچار انحطاط شدند دین را بد فهمیدند؟ این پرسش و داوری در خصوص پاسخ آن برای آینده مسلمین از اهمیت بسیاری برخوردار است.

یک انسان دیندار و پر دغدغه که مصیبت تاریخی- فرهنگی مسلمین را از آن حیث که مسلم اند می بیند و دردمندانه در پی چاره جویی آن مصائب است، گریزی ندارد از اینکه، اولاً این سؤال برای خود مطرح کند، ثانیاً به طور سنجیده و دقیق و مستدل به آن پاسخ بگوید، این امر در گرو شناختن دقیق گوهر و ماهیت دین است.در میان نوشته ها و گفته های کثیری از مصلحان دینی، به طور ضمنی و تلویحی پاسخ این پرسش را چنین می یابید که مسلمین از وقتی که دین را بد فهمیدند دچار انحطاط شدند. اما شاید و گویا موضوع کاملاً به عکس است: مسلمین از وقتی که دچار انحطاط شدند، دین را بد فهمیدند.

یعنی از وقتی که «سودای سر بالا» را از دست دادند، همان ریسمان که روزی آنان را از ته چاه برآورده بود، از آن غفلت کردند و به ته چاه سقوط کردند و همان منبع که فهم عزیزانه اش، عزت آفرین بود، مدرسه ای شد برای تدریس کاهلی و کژ بینی و تاریک اندیشی و . . .

چرا بسیاری از مصلحان و متفکران و پیشروان ما پاسخ اول را برگزیده اند؟ ظاهراً علت امر این است که تصور می کردند اگر جواب دوم بدهند به قداست و عظمت و اولویت دین لطمه خواهند زد، و دین را از منزلت والایش فرو خواهند افکند و به آن نقشی ثانوی و طبعی در حیات انسانی خواهند بخشید، چرا که در پاسخ دوم گویی آدمیان نقش مهم تر از دین در سعادت و شقاوت خود دارند.

اگر تشخیص این باشد که مصیبت و انحطاط مسلمین از بد فهمیدن دین آغاز شد، نتیجه عملی این خواهد بود که امروز هم بخواهیم مشکلی را حل کنیم باید بکوشیم تا مفاهیم اسلامی را پالایش کنیم و معانی صحیح شان را در اختیار مسلمین بگذاریم و هنگامی که نیکو فهمیدن دین آغاز شد، آن عزت سابق نیز دوباره احیا و تکرار خواهد شد، و مسلمانان به تمدنی پر شکوه دست خواهند یافت.

به همین دلیل است که کوشش مشکور بسیاری از متفکران مصروف آن شد که دوباره مفاهیم دینی- اسلامی نظیر «صبر» «توکل» و کثیری دیگر را معنا کنند و باز شناسانند و نباید به دروازه های تاریخ چشم بدوزیم تا مصلحی ظهور کند و ما را از این گرداب فلاکت نجات دهد.ما از «توکل» دست روی دست وا نهادن و کار خود را به خدا وا نهادن را فهمیده ایم. به قول استاد سبحانی دایره وظایف مسئولیت و تکالیف خود را نباید در دایره کار خدا درهم آمیخت دو دایره جداگانه با ویژگی ها و خصوصیات خاص خودشان، از قضا و قدر، دست پا بسته بودن، و از تقیه، جهاد نکردن و بهانه جستن برای بیکاری و از صبر کردن، نشستن و تماشا کردن و تو سری خوردن را دریافته ایم.

این کج فهمی های مصیبت آفرین باید زدوده شوند و متفکران مصلحان و دردمندان باید به ما بیاموزند که معنای صحیح این مفاهیم کدام است. هنگامی که آن فهم درست و تصحیح حاصل شد به قول امام البنّا تطهیر افکار و تعمیر افکار صورت گرفت کار ما نیز سامان خواهد گرفت و عزت و سربلندی از دست رفته به دست خواهد آمد.

اگر بدانیم که فی المثل «انتظار» یعنی اعتراض، صبر یعنی مقاومت و پیکار- تقیه یعنی جهاد مخفیانه، تقدیر یعنی تکیه بر اصل علیت و ثمر بخشی فعالیت، آیا باز هم ذلیلانه خواهیم نشست و تن به ستم خواهیم داد؟

اما و هزار اما اگر شما پاسخ دیگری به آن پرسش بدهید ماجرا کاملاً به عکس خواهد شد. حتی اگر آن پاسخ، پاسخ نخستین را هم بپذیریم که مصیبت تاریخی مسلمین از وقتی آغاز شد که دین را بد فهمیدند، آیا حق نداریم که بپرسیم چه شد که مسلمانان قبل از آن هنگام، دین را درست می فهمیدند و امورشان به سامان و عزتشان محفوظ بود، اما وقتی که این مفاهیم دینی را بد فهمیدند و به دنبال آن بد فهمی دچار آن عواقب سوء شدند؟

اگر این سؤال را مطرح کنیم ناچار در پاسخ، به آنجا می رسیم که پای یک عامل بیرون از دین را در میان آوریم، یعنی نشان دهیم که چیزی در عالم بیرون رخ داده است که چنان عواقبی را به دنبال آورده است.

یعنی آن بد فهمی مسبوق به انحطاط، نه انحطاط مسبوق به بدفهمی. جای علت و معلول را باید به درستی شناخت که درک ارتباط صحیح میان این مقولات در تصمیم گیری و عمل ما تأثیر کلی خواهد داشت.

قرآن مسلمانان را به همین معنا راهنمایی می کند خداوند می فرماید: «ان الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم» و در آیه دیگر می فرماید: «ذلک بان الله لم یک متغیراً نعمه انعمها علیّ (انفال 53) مفاد این دو آیه این است که وقتی آدمیان تغییر کنند نعمتی هم که در دستشان است تغییر خواهد کرد. و به تعبیر ساده تر، وقتی مردمی قدر نعمتی را نشناسند یا آن را بد به کار برند نعمت هم بدل به نقمت خواهد شد و راه زوال خواهد پیمود.

ارتباط آیات با موضوع بحث واضح است: بدون تردید نعمت های الهی است و آثار این نعمت وقتی عوض خواهد شد که صاحبان و واجدان آن نعمت عوض کنند یعنی تغییر از صاحب نعمت آغاز می شود و به دنبال آن است که نعمت تأثیر معکوس می بخشد. این حکم اگر چه غریب می نماید اما امر رایج و آشکاری است، در جهان نمونه های زیادی از این دست وجود دارد، یعنی فراوان پیش می آید که نعمت واحد در دست دو کس، دو اثر متفاوت می بخشد و اصلاً نعمت بودن، امری ابژکتیو1 نیست. بلکه مثل خوشمزه بودن یا آسان بودن یا غم انگیز بودن، پایه ای درونی و سوبژکتیو2 هم دارد و به همین سبب، تغییر سوژه 3موجب تغییر ابژه4 می گردد.

همچنان که ثروت یا علم برای همه کس نعمت نیست و بسی عالمان که علمشان آنان را به هلاکت افکنده است. دین سعادت آور است برای کسانی که خواهان سعادتند و شقاوت ذلت است برای کسانی که آن را توجیه گر شقاوت و ذلت خود کرده اند.

کمال انسان جاهل، داشتن علم است اما کمال انسان عالم خوب بهره جستن از علم. گاه عاملی موجب کمال است و گاه موجب ضلال و هلاک است بالا رفتن از نردبان ریاست و ثروت و معرفت و شریعت این خطر را دارد که اگر آدمی سقوط کند به قول مولوی «استخوان او بدتر خواهد شکست» دینداران اگر دچار انحطاط شوند، انحطاطشان به مراتب سخت تر و مذلت بارتر از انحطاط دیگر اقوام خواهد بود.

مسلمین تا سودای سر بالا داشتند، دین را عزیزانه می فهمیدند و همین توکل و صبر و شکر و . . . توجیهی شد برای زندگی منحط و تاریک اندیشه های معرفت آزار و این نشان می دهد که فهم دینی یک قوم آینه معیشت و معرفت آنان است. و از این برای آن پشتوانه تئوریک می سازند به قول مولانا:

هر یکی از اجزای عالم یک به یک

بر غبی بند است و بر اسناد کل

بر یکی قند است و بر دیگر چو زهر

بر یکی لطف است و بر دیگر چون قهر

بارها گفتیم این را ای حسن

می نگردم از بیانش سیر من

(مثنوی دفتر ششم ابیات 4292- 4288)

و همه است معنای بدل شدن نعمت به نقمت در اثر بدل شدن شاکر نعمت به کافر نعمت در این دین وحدت بخش و عزت آور، چندان فرقه ها پدید آمد و هر طایفه بر حقانیت خود و بطلان دیگران چندان اصرار ورزید که گویی دین اصلاً برای تفرقه نازل شده است به قول سید جمال الدین گویی مسلمین اتفاق ورزیدند که با هم اتفاق نورزند و اتحاد کردند با هم متحد نشوند و وقتی این تفرق تکفیر و تفسیق آغاز شد مسلمین دیگر روی خیر و عظمت را ندیدند. همان چیزی که می توانست وحدت قدرت آفرین بیاورد مایه تفرقه و ضعف آور شد.



منابع و ماخذ

1- سروش، عبدالکریم، مدارا و مدیریت، موسسه فرهنگی صراط، چاپ 1385

2- سید ندوی، حسن، حدود خسارات جهان و انحطاط مسلمین، مترجم مصطفی زمانی، انتشارات پیام اسلام قم، چاپ1365

3-البنّا، حسن، مجموعه رسائل ، نشر احسان، چاپ1370

4-استاد سبحانی، ناصر، نوار مسئولیت